هستي دوست سها
دختر گلم خيلي مهربونه از زماني كه با هستي آشنا شده احساس مسئوليت مي كنه كه مواظبش باشه چون از سها كوچيك تره و فكر مي كنه خودش خيلي از هستي بزرگتره هستي هم كه شعر سلطان قلبم رو حفظه سها به تقليد از هستي كل شعر و ياد گرفته و هميشه مي خونه و هر روز منتظره كه هستي روببينه و با هم بازي كنه اما يه موقعه هايي كه مي بينه توجهات مخصوصا خاله سهيلا به هستي ناراحت مي شه و حسادت مي كنه و اسباب بازي هاشو دست هستي نمي ده و مي گه هستي كه كوچيك نيست خيلي هم بزرگه اما خيلي طول نمي كشه كه دوباره سمت هستي مي ره و هستي و ني ني خودش ميكنه و وسايلاشو دستش مي ده و باهم بازي مي كنن.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی