سهاسها، تا این لحظه: 14 سال و 9 روز سن داره

دختر گلم سها

اعلام زمان شروع درس

شنبه ساعت 7.15 زنگ مدرسه زده مي شه و ساعت 11.15 زمان پايان درس . بعد كه صحبت مدير تمام شد كنار معلم خودتان خانم برخوردارزاده عكس گرفتي و خواستيم بريم گفتي تغذيه هام كجا مي خوام بخورم تمام تغذيه هاتو خوردي و تازه مي گفتي چرا كم اوردي . نون و پنير و خيار . انجير . نخود . انار دون شده. داخل حياط مدرسه بوفه مدرسه هم ديد گفت منم از اينجا خريد مي كنم خلاصه با خوشحالي به خونه مم برگشتيم و مم و بغل كردي و تعريف مي كردي ولي خيلي خسته بودي مي خواستي بخوابي اما منتظر السا بودي كه بياد و اونو ببيني حالا از امروز تا شنبه منو كلافه مي كني كه كي مي رم مدرسه .خدايا اميدم تويي . اعلام كردي به همه اگه از مدرسه مون خوشم اومد تولدمو مدرسه مي گرم ...
8 مهر 1394

اولين روز مدرسه

از موقعي كه گفتم قراره به مدرسه بري همش روزشماري مي كرد پس كي به مدرسه مي رم . حالا كه ايام هفته ياد گرفته مي پرسه چند شنبه به مدرسه مي رم تا اينكه اول مهر چهارشنبه بود و بچه ها به مدرسه رفتند و معترض بود پس چرا من به مدرسه نمي رم كه گفتم سه شنبه قراره بري و با دستش مي شمارد پس چند روز مي شه مي گفتم هفت روز ديگه تعجب مي كرد و مي پرسيد شما مي گي سه شنبه فكر مي كرد سه شنبه يعني سه روز چرا مي گي هفت روز ديگه اگه سه شنبه پس چرا هفت روز ديگه . كيف و كفش مدرسه هم از قشم(لولو) خريديم با انتخاب خودش شكل دختر باربي صورتي رنگ كه كفش باله پوشيده و و دسته داشته باشه بتونم بكشم و خريدهاي ديگه كه با سليقه خودش انتخاب مي كرد و بعد از من نظر مي خواست و مي گ...
8 مهر 1394

ديدن نيهاد

يه روز كه از اداره خونه اومدم طبق معمول دوباره داشتي نق مي زدي هر چيزي كه مي خواي اينقدر حرف مي زني و تكرار مي كني كه آدمو كلافه مي كني موضوع: با سهند رفته بودي دنبال حسين خونه خاله مهشيد نيهاد پسر مهشيد و ديده بودي و عاشق ني ني شده بودي گريه مي كردي و مي گفتي منو ببر پيش نيهاد تكه كلامات قربون چشاش بشم . الهي قربونش بشم من مامان چشاش يه رنگي بود خيلي قشنگ بود چشاش من نيهادو مي خوام كه عصر منو مجبور كردي به خاله مهشيد زنگ بزنم و كه با ني ني صحبت كني قرار شد كه هر وقت حسين رفت شما هم همراه ش پيش نيهاد بري . از كلاس زومبا كه برگشتيم خونه كه رسيديم مي خواستي بري پيش ياسمين كه نيم ساعت اجازه دادم بري زود برگردي چند ثانيه اي طول نكشيد اومدي خونه ...
15 شهريور 1394

هستي دوست سها

دختر گلم خيلي مهربونه از زماني كه با هستي آشنا شده احساس مسئوليت مي كنه كه مواظبش باشه چون از سها كوچيك تره و فكر مي كنه خودش خيلي از هستي بزرگتره هستي هم كه شعر سلطان قلبم رو حفظه سها به تقليد از هستي كل شعر و ياد گرفته و هميشه مي خونه و هر روز منتظره كه هستي روببينه و با هم بازي كنه اما يه موقعه هايي كه مي بينه توجهات مخصوصا خاله سهيلا به هستي ناراحت مي شه و حسادت مي كنه و اسباب بازي هاشو دست هستي نمي ده  و مي گه هستي كه كوچيك نيست خيلي هم بزرگه اما خيلي طول نمي كشه كه دوباره سمت هستي مي ره  و هستي و ني ني خودش ميكنه و وسايلاشو دستش مي ده و باهم بازي مي كنن.  
10 شهريور 1394

كتاب - شهريور94

سها جون گلم علاقه زيادي به كتاب دارد هر كجا كه بريم اگه چشش به كتاب خورد حتما بايد دوتا كتاب بخره از كتاب مي مي ني هم خيلي خوشش مياد تارا ماركت كه مي ريم بجاي اينكه سمت خوردنيا بره فوري سمت كتاب و پازل مي ره و خريد شو مي كنه قبلا كه كتاب مي خوندم كامل گوش مي داد و حتي چند بار مي گفت كه تكرار كنم بعد با خوندن من مي گفت كه كلمه آخرش من مي گم كه هم وزن هم مي شد حتي اگه اشتباه هم مي گفت تشويقش مي كردم و خوشحال مي شد و جديدا كه شروع به كتاب خودن مي كنم يك مصرع خودم مي خونم و يك مصرع بعدي سها جون مي خونه و ذوق مي كنه و هر روز روزشماري مي كنه كه كي به مدرسه مي ره ديشب هم السا دختر خاله سها خونه ما بود كه بعد از رفتن السا حسابي گريه كرد كه دلم واسه ...
10 شهريور 1394

شهريور 94

بعد از چند بار رفتن به باشگاه زرين كنار خونه هر بار بدليلي ، تغيير ساعت ، برگزار نشدن كلاس مورخ 94/6/9 روز دوشنبه به كلاس زومبا رفتيم و كلاس خيلي خوبي بود كه باب ميل دختركم بود زماني كه مربي حركات انجام مي داد با همان بار اول با نگاه كردن به آينه تقليد از مربي شان تكرار مي كرد . مربي هم نگاه مي كرد و تشويقش مي كرد و مي گفت خوب انجام مي دي خودش هم خيلي خوشحال بود در پايان كلاس كه مربي همه را انفرادي مي گفت انجام بدن به سها گفت مي خواي با دوستت دوتايي انجام بدي گفت نه خودم تنها حركات انجام مي دم كه نوبت آخر سها بود كه حركات خوب انجام داد اما نصفه كاره تمام كرد و به مربي گفت ديگه انجام نمي دم خدارا شكر كه از كلاس خوشش اومده بود و در...
10 شهريور 1394

آبگرم گنو

خاله سهيلا چون كمردرد داشت تصميم گرفتيم با هم به آبگرم گنو بريم من و السا . مامان . خاله سهيلا . عمو علي . احمد همگي با هم رفتيم خيلي خوش گذشت من و مامان و خاله و السا مايو شنا پوشيديم و وارد استخر شديم اولين بار بود آبگرم آمده بودم كه آب گرمي داشت من و السا مي خواستيم تقليد از مامانم شنا كنيم اما نمي تونستيم كلي داخل استخر بازي كرديم از آب كه بيرون اومديم حسابي قرمز شده بودم كه زير دوش آب حموم گرفتيم و لباسامونو عوض كرديم و بيرون اومديم بعد بستني خورديم كه خيلي حال داد موقع برگشتن هم خيلي گرسنه شده بودم كه غذايي كه همراه داشتيم داخل ماشين خوردم و خيلي چسبيد يك لقمه من و يك لقمه السا . داخل ماشين هم كلي با احمد و السا بازي سنگ كاغذ قيچ...
28 مرداد 1394

خرداد ماه 94

از زماني كه كلاس باله (موشن) آموزشگاه پارسيان بدليل اينكه مربي شون مريض شد و به شيراز رفت و مربي جديد كه اومد با شهريه 200000 تومان نتونستيم كلاس بريم كه با پرس و جو باشگاه آب منطقه اي پيدا كردم و سها كه خودشان مي گفتند اصولي كار مي كنند بردم روزهاي زوج ساعت 5 تا 6 بود و كلاس بدنسازي خودم هم همون باشگاه كنار كلاس سها 5/5 تا 6/5 بود كه اولين بار بود سها منتظر من مي موند تا كلاسم تموم شود البته بعد از تموم شدن كلاسشون پيش خودم بود و بالاي سر من بود منو نگاه مي كرد كه مثل مربيم انجام مي دم يا نه و سوال مي كرد سخته انجام مي دي يا اينكه خسته مي شدم مي گفت چرا انجام نمي دي و مي خنديد و خانماهاي كه گليپس موهاشونو باز مي كردند مي گفت شما موهاتونو با...
21 تير 1394

اردیبهشت 94

يكبار كه از اداره به خونه اومدم ديدم سها تغيير كرده خوب كه دقت كردم ديدم كه جلو موهاشو كاملا كوتاه كرده با خونسردي ازش پرسيدم سها جون موهاتو كوتاه كردي خنديد گفت آره جلو موهام خيلي بلند شده بود كوتاه كردم كه بتونم بيارم توي پيشونيم مثل موهاي السا كه جلو مي ياره . يكبار هم كه خسته از اداره اومده بودم تازه خواب رفته بودم كه با صداي گريه سها بيدار شدم وقتي نگاه كردم دستشو گرفته بود و گريه مي كرد فهميدم كه رفته روي صندلي و از روي صندلي خواسته بپره مثل برنده ها پرواز كنه صندلي از زير پاش در رفته و روي دستش افتاد كه عزيرم دستش خيلي درد مي كرد. مم كه رفته بود دبي خيلي دلتنگي مي كرد و روز كه از خواب بيدار شد داشت گريه مي كرد گفت ديشب خواب مم د...
9 ارديبهشت 1394